باخیش
یکشنبه 18 آبان 1393
بؤلوم | واحد یازار : ساراي
+0 به يه ن

نام:  علي آقا

نام خانوادگي: اسكندر اوف

تخلص: واحد

تاريخ و محل تولد: 1895 ميلادي، روستاي ماساچير در حومه باكو

تاريخ و محل وفات: 1965 ميلادي، شهر باكو

علي آقا در يك خانواده روستائي زاده شد. بعد از چند سال تحصيل، مدرسه را ترك كرده و در شهر باكو براي امرار معاش به بقالي و سپس نجاري و خراطي مشغول شد. به دليل استعداد و شوقي كه به ادبيات داشت، روزنامه ها و نشريات مختلفي را كه در باكو چاپ و منتشر مي شدند مطالعه مي كرد. اشعاري را كه سروده بود براي دوستانش مي خواند و بر اثر تشويق همين دوستان، مدتي را در نزد شاعر بزرگ باكو، عبدالخالق يوسف به فراگيري فنون شعر پرداخت. در جلسات ادبي كه در منزل استادش برگزار مي شد شركت مي كرد و از محضر ادبا و شعرائي چون آقاداداش منيري و صمد منصوري و عبدالخالق بهره مي جست. اشعار خود را نيز در همين مجالس عرضه مي كرد. تخلس واحد را نيز در همين مجلس ادبي به او دادند.

واحد در شعر و شاعري، در حدي بود كه به وي{يادگار فضولي} مي گفتند. اشعار او ورد زبان ها بود.   

بو فخر دير منه واحد، كي خلق شاعري يَم           

بؤيوُك فضولي لرين خاك پاي نيْن بيري يَم

 اوجالتدي عؤمروُموُ نَشو و نماسي اؤلكه ميزين

نَه قَدَر وار بو جهان، هرگز اؤلمَرَم دئييرَم

«ترجمه» اين براي من افتخاري است اي واحد كه شاعر خلق هستم، يكي از خاك پاهاي فضولي هستم، ترقي و پيشرفت كشورمان، عمر مرا طولاني كرد، مي گويم هر قدر اين جهان است، نمي ميرم.

و به راستي كه واحد در بين اقوام ترك زبان جهان هميشه زنده است، چرا كه اشعارش را مردم ازبر هستند و هنرمندان دنياي موسيقي بر شعر هاي واحد آهنگ مي سازند و خوانندگان ترك زبان اشعارش را مي خوانند.

علي آقا واحد براي اولين بار يكي از اشعار خود را در روزنامه ي اقبال باكو به چاپ رساند و بعد از آن همه ناشرين مجلات و روزنامه ها طالب چاپ اشعار وي شدند.

واحد در جواني عاشق دختري به نام زلفيه شد. ولي زلفيه علي جوان را با همه ي احساسات پرخروش و عواطفي كه مختص انسان هائي با روحيات شاعرانه است تنها گذاشت. علي بعد از شكست در عشق زندگي را طور ديگر مي ديد. و براي بيان دنياي تجرد خود به سرودن شعر روي مي آورد.

ديندير مَدي اي دل سَني جانان، عجب اولدي

ائتدين نَه قَدَر ناله و افغان، عجب اولدي

يوُز دفع دئديم وصل تمناسينه دوُشمَه

يانديْردي سني محنت هجران، عجب اولدي 

«ترجمه» اي دل، جانان با تو حرف نزد عجيب شد، هر قدر ناله و افغان كردي عجيب شد، صدبار گفتم كه تمناي وصل نباش، تو را رنج دوري سوزاند عجيب شد(عَجَب اولدي به معني خوب شد هم بكار مي رود). 

واحد به شهريار، شاعر بزرگ جنوب آذربايجان ارادتي خاص داشت و هميشه آرزوي ديدار وي را داشت ولي افسوس كه سياست هاي آن زمان مانع از تحقق آرزوي علي آقا واحد شد. واحد شخصي وطن دوست است.

اوُرَگيمده او قَدَر سئوگي واريْمديْر وطنه

نئجه كي بولبول شيدا اولور عاشق، وطنه

«در دلم آنقدر مهر به وطن وجود دارد، همانطور كه بلبل شيدا عاشق وطنش مي شود»

دوران زندگي شاعر شاعر با تحولات و رخدادها و دگرگوني هاي مختلف سياسي و اجتماعي سپري شده است. قسمت هاي شمالي ارس و نواحي قفقاز كه در اثر بي لياقتي هاي شاهان قاجار از دامن ايران جدا و به روسيه ي تزاري الحاق شده، در ايام جواني شاعر، دستخوش تحولات اجتماعي و سياسي غير قابل پيش بيني مي شود. انقلاب بلشويكي لنين به ديار واحد مي رسد و حكومت ديكتاتوري كمونيسم با نام اتحاد جماهير شوروي همه سرزمين هاي روسيه و قفقاز را تحت تسلط خود در مي آورد. با آغاز جنگ جهاني دوم و خود نمائي هاي استالين سبب حمله ي ارتش آلمان به  شوروي و اشغال اراضي آن مي شود. در چنين شرايطي جوانان جمهوري خود مختار آذربايجان... نيز به جبهه هاي جنگ با آلمان نازي اعزام مي شوند. واحد هر روز خبر كشته شدن هم ولايتي هاي خود را مي شنود و در تقبيح هيتلر چنين مي گويد:

بيلدي عالم هيتلرين خائنليگين، ادنا ليغيْن

ياغديْريْر ميليونلا دونيا خلقي نفرت دوُشمنه

حاضيْريْق واحد، صداقتله وطن اوغروندا بيز

هر زمان گؤستَرمَگه  قطعي جسارت دوشمنه

«ترجمه» دنيا خيانت و پستي هيتلر را فهميد، ميليون ها خلق عالم نفرت خود را بر سر دشمن مي ريزد، اي واحد، با صداقت در راه وطن ما حاضريم، هرزماني جسارت خود را به دشمن نشان دهيم.

بعد از پايان جنگ استالين استبداد را به حدي رساند كه هيچ كس جز به خواست حكومت مركزي قادر به تفكر و بيان نبود و صاحبان فكر و قلم حق ابراز نظر در امور اجتماعي مخالف ميل حكومت استالين  را نداشتند. در چنين اوضاع سياسي علي آقا واحد در روزنامه ها و مجلات تركي زبان فعاليت مي كرد و چاپ اشعارش تضميني براي فروش نشريه بود. و از آنجائيكه تعريف و تمجيد از سياست هاي حكومتي در رسانه ها، باعث ايجاد يك تفكر همگون با حاكميت در جامعه مي شود، عليهذا حكومت كمونيستي نيز سياستي را در مديريت رسانه اي پيش گرفته بود كه تعريف و تمجيد از استالين و خط فكري و سياست هاي وي، به ابزاري براي ترقي و ارتقاء مقام و مال اندوزي براي دنيا طلبان شده بود و اكثر نويسندگان و ادبا قلم خود را در خدمت مجيز گويي به استالين و مداحي از حاكميت كمونيستي به كار گرفته بودند. در چنين حالي واحد هرگز نخواست شعر خود را به دروغ و تملق آلوده كند و بر اثر همين رفتار كار خود را در مطبوعات از دست داد و عليرغم مراجعات مكرر ماموران حكومتي حاضر به همكاري و تعريف از حكومت كمونيستي و  استالين در نشريات نشد. يكي از كساني كه به دستور استالين  در جمع هيئات حاكمه ي باكو منصوب شده بود فردي به نام مير جعفر باقر اوف بود كه به مرد خون آشام و جلاد معروف بود. وي چنان كرده بود كه واحد تحت فشار مالي قرار گرفته و زندگي را به سختي مي گذراند.

دولتيم سيم و زريم اولماسا «واحد» خوش دور

گنج طبعيم  دولودور گوهر اشعاريله   

«ترجمه» اگر ثروت و سيم و زرم نباشد، واحد خوش است، گنجينه ي طبع من از گوهر اشعار پُر است.

علي آقا واحد در هفتاد سالگي به سال 1965 ميلادي چشم از جهان فرو بست. او تا آنجا مورد غضب عمال  حكومت كمونيستي شوروي قرار داشت كه وقتي در اتاق مخروبه اش جان سپرد دوستداران و علاقمندانش از ترس مامورين حكومتي جنازه اش را مخفيانه به قبرستان انتقال دادند. چون خوف اين را داشتند كه به دليل كينه ورزي اجازه ي دفن جنازه ي واحد را در باكو ندهند. جسم او رفت ولي روحش از اين شاد بود كه اشعارش در اين جهان خواهند زيست تا ذوق هاي ادبي را سيراب كنند.

پرفسور بيگدلي در مرگ شاعر مي نويسد:

خبر مرگ استاد غزل «واحد» را شنيدم و به خانه اش رفتم. جنازه اش در داخل يك تابوت چوبي قرار داشت كه با يك جاجيم كهنه پوشانده شده بود. محل زندگي واحد يك اتاق تنگ و تاريك و محقر بود. بعد از ديدن جنازه اش و با تأثر و تأسف فراوان اين شعر را برايش سرودم:

واحدي داخما دا ياتميْـش گؤردوُم

گنجي ويرانه دَه باتميْـش گؤردوُم

آيـيْن اؤرتموُشدوُ بولود چهرَه سيني

گوُنَشي مغربَه چاتميْـش گؤردوُم

بو وفاسيْـز فَـلَـكين هرزَه ا َلين

يوسفي درهَمَه ساتميـْش گؤردوُم

يئنَه باخديْم، كيمي گؤردوُم هاميْ سيـْن

بير دَرين ماتَـمَـه باتميـْش گؤردوُم

گؤي گؤلوُ، خان آرازي، ميل دوُزوُنـوُ

بـوُسـبـوُتـوُن شَـنليگين آتميـْش گؤردوُم

بيگدلي واحديـمـيـز اؤلمـَز دي

شاعري، شعري يـاتـمـامـيـْش گؤردوُم

«ترجمه» واحد را در داخل دخمه در حال خواب ديدم، گنج را در ويرانه فرو رفته ديدم، چهره ي ماه را ابر پوشانده بود، آفتاب را به مغرب رسيده ديدم، دست هرزه ي اين فلك بي وفا، يوسف را به دِرهَم فروخته ديدم، دوباره نگاه كردم هر كس را كه ديدم، همه را، دريك ماتم عميق فرو رفته ديدم، اهالي گؤي گؤل، خان آراز و ميل دوزو(هر سه نام سه محله ي قديمي شهر باكو هستنند)، همگي شادي خود را دور انداخته ديدم، بيگدلي واحد ما هرگز نمي ميرد، شاعر و شعر را بيدار ديدم(ياتماميش=نخوابيده– بيدار)